نگرانی اصلی و فوری بیشتر مردم درباره هوش مصنوعی این است که رؤسا تصمیم بگیرند ما را با ماشینها جایگزین کنند. و همانطور که برایان مرچنت بهتازگی نوشت، این اتفاق همین حالا هم در جریان است. شرکتها در صنایع مختلف، آرامآرام و نه چندان کند، انسانها را کنار میگذارند و ماشینها را جایگزین میکنند. مرچنت مینویسد: «بحران شغلی ناشی از هوش مصنوعی جابهجایی ناگهانی میلیونها کارگر نیست، بلکه در فرسایش تدریجی مشاغل خلاق، کاهش درآمد هنرمندان آزاد، نویسندگان و تصویرگران، و تمایل شرکتها به استخدام کمتر نیروی انسانی نمایان شده است.»
ما در درک بحرانهایی که بهتدریج شکل میگیرند چندان موفق نیستیم. وقتی اتفاقی اضطراری رخ نمیدهد، همچنان به زندگی عادی ادامه میدهیم. این را در بحران اقلیمی، ظهور فاشیسم، و حالا در مورد هوش مصنوعی میبینیم. اگر یکباره اتفاق میافتاد، اگر ناگهان همه ما با ماشینها جایگزین میشدیم، بدون شک شورشی سراسری علیه شرکتهای فناوری شکل میگرفت. اما اینگونه نیست و روند جایگزینی ما بهصورت تدریجی ادامه دارد.
یک مورد وجود دارد که در آن پذیرش هوش مصنوعی با سرعتی حیرتانگیز رخ داد و شکافی نسلی ایجاد کرد: استفاده گسترده و غیرقابل مهار دانشآموزان و دانشجویان از هوش مصنوعی. این روند بهسرعت در سراسر جهان جا افتاده و به نظر میرسد نسل جوان بهسختی متوجه بهایی است که برای واگذاری تفکر انتقادی به ماشینها میپردازد.
مقالهای تازه در مجله نیویورک، همچون بمبی خبری بود. بسیاری از بزرگسالان درکی سطحی از میزان استفاده دانشآموزان از هوش مصنوعی دارند. من خودم دانشجو و دانش آموز بودهام، وقتی شما فارق التحصیل می شوید، کمتر در جریان وضعیت آموزشی نسل جدید هستید. بنابراین وقتی مقالهای با عنوان «همه دارند تقلب میکنند تا از دانشگاه عبور کنند» را خواندم، تکان خوردم. در زمان ما تقلب معنای متفاوتی داشت.
این مقاله مرا به فکر فرو برد؛ نه فقط درباره آینده، بلکه درباره اینکه آیا زمان حال هم از هماکنون در حال فروپاشی است؟ احتمالاً تعجب نمیکنید که دانشجویان از هوش مصنوعی استفاده میکنند. من هم نمیکنم. اما گفتوگوهای نویسنده مقاله با دانشجویان و دادههای فراوان موجود، نشان میدهند که این استفاده دائمی و مداوم شده است. تقریباً یک سال پیش، تحقیقات نشان داده بودند که ۸۶٪ از دانشجویان از این فناوری استفاده میکنند. اکنون، این ابزار به همراهی همیشگی و جایگزین فکر تبدیل شده است.
آنچه آزاردهنده است، دادهها نیستند — بلکه داستانها هستند. یکی از دانشجویان که نامش "وندی" است، مقالهای را به نویسنده نشان میدهد که با هوش مصنوعی نوشته و موضوعش "پداگوژی انتقادی" است، یعنی فلسفه آموزشی که بهدست پائولو فریره پایهگذاری شده. جمله اول مقالهاش این است: «تا چه اندازه مدرسه رفتن توانایی تفکر انتقادی را در دانشآموزان تضعیف میکند؟» بعداً وقتی از وندی میپرسند که آیا به تناقض بین نوشتن مقالهای درباره تفکر انتقادی با استفاده از ابزاری که خود مانع این نوع تفکر است توجه کرده، پاسخش این است: «من زیاد از AI استفاده میکنم. هر روز. باور دارم که ممکن است توانایی تفکر انتقادی را بگیرد، اما حالا که به آن وابستهایم، واقعاً نمیتوانیم زندگی بدون آن را تصور کنیم.»
در سراسر مقاله، جملاتی میخوانیم که واقعاً دردناکاند؛ دانشجویانی که میگویند «دیگه واقعاً لازم نیست زیاد فکر کنی» یا «دانشگاه دیگه یعنی اینکه چقدر خوب بتونی از ChatGPT استفاده کنی.» حتی خود وندی اعتراف میکند که استفاده دائم از AI، بهویژه در کارهایی که برای تقویت تفکر انتقادی طراحی شدهاند، ممکن است تواناییهای ذهنیاش را تحلیل ببرد. اما او بیتفاوت و انگار بیحس، تسلیم آیندهای شده که پیشرویش قرار گرفته است.
در نهایت، والش به این نتیجه میرسد که «عده عظیمی از دانشجویان با مدرک فارغالتحصیل خواهند شد و وارد بازار کار میشوند، در حالی که عملاً بیسواد هستند.» او به پژوهشهایی اشاره میکند که کاهش توانایی تفکر انتقادی را با استفاده مکرر از AI مرتبط میدانند. یکی از این مطالعات نشان داده که این تأثیر بهویژه در میان نسلهای جوانتر شدیدتر است. این پدیده با اصطلاح "بار شناختی برونسپاریشده" توصیف شده: مردم، چه جوان چه بزرگسال، تفکر را به ماشینها واگذار میکنند. نوشتن مقاله، مثال کاملی است. همانطور که امیلی بندر گفته: «معلمها از دانشجوها نمیخواهند مقاله بنویسند چون جهان به مقالههای دانشجویی نیاز دارد، بلکه هدف این است که توانایی تفکر انتقادی آنها تقویت شود.»
اما بیشتر دانشآموزان این را نمیدانند. مهمتر از آن، این را احساس نمیکنند. برای آموزش تفکر انتقادی به نوجوانانی که این مهارت را هنوز پرورش ندادهاند، باید علاقه ایجاد کرد. و سیستم آموزشی ما در این کار واقعاً ضعیف عمل میکند. بیشتر دانشآموزان حس میکنند مدرسه صرفاً تکراری، خستهکننده، و پر از تکالیف بیهدف است. و متأسفانه، اغلب حق با آنهاست.
هوش مصنوعی این کمبودها را هم آشکار و هم تشدید کرده است. چرا مدرسه و بهویژه تکالیف، پر از کارهایی هستند که میتوان آنها را به یک ماشین سپرد؟ رشد سریع AI نه تنها یک بحران است، بلکه شکست ساختار آموزش سنتی را نیز آشکار کرده است. اگر نوع آموزش متفاوتی داشتیم، این فناوری حتی ممکن بود چندان جذاب نباشد. همانطور که والش مینویسد: «اکثر استادان به این نتیجه رسیدهاند که برای مقابله با سوءاستفاده گسترده از AI، تنها بررسی موردی کافی نیست و نیاز به بازنگری کامل در سیستم آموزشی وجود دارد — سیستمی که دانشجویان را بهصورت کلیتر در نظر بگیرد.»
این بحران است. بحران واقعی. نسلی وارد جامعه خواهد شد که نه نوشتن بلد است، نه درست خواندن، و فقط بلد است که دستور تولید محتوا را به ماشین بدهد. مشکلات عمیق در آموزش همیشه وجود داشته، سیستمی که بیشتر شبیه خط تولید صنعتی است تا جایی برای پرورش ویژگیهای فردی. اما این بحران چندلایه، شکاف جدیدی میان نسلها ایجاد کرده است. اگر هنوز آشکار نشده، خیلی زود مشخص خواهد شد که ما با دو نسل روبهرو هستیم: نسل پیش از AI و نسل پس از آن. شکاف در توانایی تفکر انتقادی، همراه با شکافهای عظیم دیگر در مهارتها و ظرفیتهای ذهنی، روزبهروز ملموستر خواهد شد.
اما یک گروه هست که این موضوع را اصلاً مشکل نمیبیند: میلیاردرها. آنها از این وضعیت خوشحالاند. تفکر کمتر، فناوری سودآور، نیروی کار مطیعتر — این آینده رویایی طبقه حاکم است. همین حالا هم در حال تخریب آموزش عمومی از طریق خصوصیسازی و مدارس خاص هستند، و پذیرش گسترده AI هم احتمالاً برایشان همانقدر جذاب است. آنها با جایگزینی تدریجی انسانها با ماشینها، نیروی کار را تضعیف میکنند تا قدرت در دستان خودشان متمرکز شود.
و این آیندهای است که پنهان نمیکنند. مارک آندریسن، میلیاردر و سرمایهگذار و مشاور ترامپ، اخیراً گفته که AI تقریباً تمام شغلها را از بین میبرد — بهجز شغل خودش. به گفته او، انتخاب شرکتهای برنده و فروختن بقیه نیاز به «لمس انسانی» دارد! این البته چرند است، اما نشان میدهد که فناوری هوش مصنوعی یک ابزار بیطرف نیست؛ بلکه ابزاری است در دست گروهی خاص که با هدف مشخص از آن بهرهبرداری میکنند: ثروتاندوزی به قیمت از بین رفتن آیندهی ما.
اگر هدف واقعی AI خدمت به منافع عمومی بود، باید بهجای کارهای خلاق، وظایف تکراری و خستهکننده را انجام میداد. اما هدف آن این نیست. هدف آن کنترل، حذف نیروهای کار و تحکیم قدرت در بالاست. اینجاست که باید پرسید: این ابزار در خدمت کیست؟ چه کسی از آن سود میبرد؟ و چه کسی هزینهاش را میپردازد؟
ضعف در تفکر انتقادی، تضعیف یک نسل، حذف شاغلان — اینها خیالپردازی توهمآمیز نیست، بلکه منطق مرگبار سرمایهداری افسارگسیخته است که سود را تنها هدف میداند. آیا پایدار است؟ نه. این روند تنها به نابرابریای غیرقابلتصور، بیکاری فراگیر و جامعهای آشفته خواهد انجامید. وقتی بیخانمانی جرمانگاری میشود، بسیاری از ما خود را پشت میلهها خواهیم یافت — اگر میلیاردرها به مسیر خود ادامه دهند.
همانطور که برایان مرچنت نوشت: بحران شغلی ناشی از AI «بیش از آنکه مربوط به دادههای اقتصادی باشد، بحرانی در ماهیت و ساختار کار است.» به همین شکل، بحران دانشگاهیِ ناشی از AI، ماهیت آموزش را زیر سؤال میبرد. ما در میانه بحرانی هستیم که ساختار کل جامعه را به چالش میکشد. مجبوریم به این فکر کنیم که آیا با این شکاف جدید و نظم طبقاتی نوین کنار خواهیم آمد؟ آیا میپذیریم که لایهای از AI بین ما و طبقه حاکم قرار گیرد؟
ترس از تسلط ماشینها قابلدرک است، اما بیشتر باید از کسانی ترسید که پشت این ماشینها ایستادهاند — آنها که کنترل را در دست دارند و از ما سود میبرند. این افراد، و نظامی که برایشان کار میکند، تهدید اصلیاند.
میدانم که خستهایم. میدانم که تهدید فاشیسم در ذهن خیلی از ما بزرگتر از AI است. اما اینها جدا از هم نیستند. همه در یک شبکه واحد تنیده شدهاند — شبکهای بهنام سرمایهداری. طبقه حاکم دموکراسی را نمیخواهد. آنها ذهنهای خنثی میخواهند، نه فکرکننده. ماشینها را میخواهند، نه کارگران. سودهای فوری را میخواهند، نه آیندهی جمعی ما را. و در این مسیر، AI خادمی تمامعیار است.
حقیقت این است که «بازاندیشی همهچیز» دیگر نه یک کار رادیکال، بلکه تنها راه باقیمانده برای ۹۹٪ مردم است. میلیاردرها همین حالا هم در حال بازطراحی آموزش، کار و ساختار جامعه هستند. بنابراین بازاندیشی یک انتخاب نیست — یک ضرورت است. پیش از آنکه ماشینها و الیگارشها این توان را از ما بگیرند، باید عمل کنیم. قاطع باشیم. شورش کنیم. پیش از آنکه خیلی دیر شود.